تقسیم
تقسیم می شوم به دو طیف سیاه و سرخ زیبا به چشم دلبرکانی پریده رنگ
نیمی برای این که به کوهی بدل شوم نیمی برای تکه شدن تکه تکه سنگ
گم می شود قسمتی از من میان باد از من فراری است نمی آید او به چنگ
در ناگزیر بی خبری پرسه می زنم هی وصله می زنم بدنم را به گوش زنگ
دردم شبیه درد کسی نیست بی گمان این را بخوان دوباره بخوان مکث کن درنگ
من بار ها به سبک خودم گریه کرده ام خندیده ام به صورت این روزها قشنگ
وقتی جدال بین دو نیمه همیشگی است آلوده ام به لذت خون خوردن و به جنگ
پر می شوم به طرز عجیبی از این فضا تصویر ماه می شوم .و صورت پلنگ
حالا دو نیمه ام که در این شعرمی دوم روحی هزار پاره تنی گیج و گنگ و منگ
ای زندگی نخواه که درکت کنم همین ما را به حال خویش رها کن به ما نخند